شکوفاشکوفا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

شکوفا و خاله انقه

شکوفا دربازار

سلام بچه ها امروز با مامانم رفتیم بازار تجریش از اونجا مبایل پاتریک دوست باب اسفنجی رو خریدم .حسابی گشتیم .دستکش هم میخواستم ولی ازطرحاش خوشم نیومد.موقع یرگشتن هم با مترو برگشتیم بعد وقتی وارد مترو شدیم به مامانم گفتم ذوق زده شدم. آخه من عاشق قطارم.از تو مترو هم برچسب خریدم ...
26 آذر 1392

شکوفا وعیادت از بیان

سلام بچه ها امروز با مامانم رفتیم بیمارستان.آخه دوست مامانم که اسمش بیان هست مدتیه بستریه وجراحی داره براش دعا کنید مامانم وبیان کلی با هم حرف زدن منم بازی میکردم بهم خیلی خوش گذشت ...
26 آذر 1392

شکوفای حرف گوش نگیر

سلام دوستم.نصف شب یدفه  از خواب پریدم خیلی گوشم درد میکرد.مامانم بیدار شدوبابارضا رو بیدار کردورفتیم بیمارستان.نوبت من که شد اصلا نمیزاشتم آقای دکتر منو معاینه کنه. همش فرار میکردم مامان وبابام دستای منو گرفتن وبالاخره ... دکتر برام دارو نوشت منم که نمیخورم پس باید چیکار کنم ...
25 آذر 1392

شکوفا درpark

سلام بچه ها امروز با مامانم رفتیم پارک اونجا با بچه ها توپ بازی هم کردم. خیلی خوش گذشت.راستی اونجا همسایه قدیمیمون دیدیم.اسم پسرش ایلیا بود اون موقع که همسایه ما بودن من تو دل مامانم بودم ...
24 آذر 1392

شکوفای خوشحال

سلاااااام امروز که بیرون میرفتیم ی آقا بادکنک میفروخت همه مدل داشت منم  مرد عنکبوتی رو انتخاب کردم ومامانم واسم خرید هورااااا همش تو بغلم بود بعد رفتیم سرکوچه خرید جاش گذاشتم دوباره با مامانم رفتیم اونجا و آوردیمش عجب روزی بود. ...
23 آذر 1392

بدون عنوان

سلام بچه ها.امروز من به لغت اکران فیلم گفتم (تکرار) بعدش مامانم خیلی ذوق کرد .بعدازظهر با مامان بابام رفتیم خرید بعد من که از خونه کفشام اشتباهی پوشیده بودم  اونجا با پاشنه کفش کفشام درست پوشیدم ...
23 آذر 1392

شکوفای شیطون

سلام بچه ها امروز هرچی مامانم بهم گفت لباس بیشتربپوشم و شربتم بخورم وغذا بخورم اصلا به حرفش گوش نکردم.آخه من سرما خوردم خلاصه امروز خیلی شیطونی کردم.ولی بچه ها به حرف مامانامون گوش کنیم اونا خیلی ماها رو دوست دارن. امروز با ییو بادکنک بازی کردم.خیلی مزه داد. ...
21 آذر 1392

شکوفای سرماخورده

سلام.بچه ها موا ظب خودتون باشید. امروز با مامانم رفتیم دکتر.هرچی آقای دکتر گف ت دهنم باز کنم باز ن میکردم .خلاصه مامانم بهم قول داد بریم شهربازی منم دهنم باز کردم. راستی امروز مامانم واسم هدیه رنگ انگشتی خرید.منم هی به دیوار مالیدم وپاک میکردم ...
20 آذر 1392

شکوفادر گردش

سلام بچه ها.دیروز من و ییو به جای اینکه بریم پارک رفتیم باغچه آقای ابراهیمی (همسایه ییو)وآتش روشن کردیم.مرغ وخروسای توی باغچه هم خواب بودن ومن با پرنیان نوه آقای ابراهیمی خیلی بازی کردم.بعد که بارون گرفت  من وییو رفتیم خونه آقای ابرا هیمی. بعدمامانم با چتر اومد دنبالمون. ...
20 آذر 1392