شکوفاشکوفا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

شکوفا و خاله انقه

بدون عنوان

1395/1/23 16:01
نویسنده : فک و فامیل
178 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی می شد که مامان سارا کوچولو بهش گفته بود که دیگه کم کم باید به مهد کودک بره.

سارا کوچولو که نمی دونست مهد چه جور جاییه از مادرش پرسید، مامان جون مهد چیه دیگه؟

مامان سارا کوچولو برای سارا توضیح داد که مهد جاییه که می تونی یه عالمه دوست جدید پیدا کنی، شعر یاد بگیری، نقاشی بکشی، بازی کنی، و یه عامه کارهای دیگه.

سارا کوچولو که تا حالا همچین جایی رو ندیده بود خیلی خوشحال شد و از مادرش خواست که هر چه زودتر اونو به اونجا ببره.

مامان سارا گفت؛ فردا میریم که هم ثبت نام بشی و هم مهد رو ببینی و بمونی اونجا.

سارا اون روز مدام درباره مهد از مامانش  سوال می پرسید و خیلی دوست داشت زودتر فردا بشه و با مامانش به مهد بره.

سارا کوچولو شب که خوابید توی خواب دید که به مهد رفته و داره با بچه ها بازی میکنه و خیلی هم خوشحاله.

اون روز صبح سارا کوچولو زودتر از همیشه از خواب بیدار شد و منتظر شد تا مامانش هم بیدار بشه و با هم به مهد بروند.

سارا که منظر بود تا مامانش بیدار بشه رفت خودش مامانش رو بیدار کرد و گفت مامان مگه منو نمیخوای ببری مهد؟

مامان سارا کوچولو که اشتیاق سارا رو برای رفتن به مهد دید خیلی خوشحال شد وگفت؛ چرا میریم ولی اول باید صبحانتو بخوری بعد بریم.

بعد از صبحانه سارا کوچولو آماده شد و به همراه مادرش راهی مهد شدند.

وقتی به مهد رسیدند مامان سارا کوچولو گفت، اینم از مهد که برات تعریف کردم.

وقتی وارد حیاط مهد شدند سارا با دیدن تاب و سرسره و وسایل بازی کلی خوشحال شد و به مامانش گفت من میخوام بازی کنم و دوید به سمت تاب و سرسره.

بعد از کمی بازی مامان سارا کوچولو گفت حالا باید بریم داخل مهد تا با بچه ها آشنا بشی.

وقتی داخل مهد شدند یه خاله ی مهربون اومد و به آن ها خوشامد گفت. مامان سارا کوچولو بهش گفت از امروز تو اینجا می مونی و ظهر من میام دنبالت تا بریم خونه.

سارا به مامانش گفت؛ مگه تو نمیمونی مامانش گفت نه. من میرم خونه وتو هم توی مهد پیش خانم معلم و بچه ها می مونی و بعد من میام دنبالت.

سارا از اینکه میدید مامانش پیشش نمیمونه خیلی ناراحت شد وگفت تو هم باید پیش من بمونی. من تنها توی مهد نمیمونم.

خانم معلم به سارا گفت؛ همه ی بچه ها بدون ماماناشون موندن توی مهد، و چند تا کلاس رو به سارا نشون داد تا بچه ها رو ببینه.

ولی سارا قبول نکرد و گفت که باید مامانش هم پیشش یمونه.

ادامه دارد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)